مقصود تویی کعبه و بتخانـه بهانـه
یـادداشتی بـه مناسبت حادثه ناگوار منا

تا كى بـه تمناى وصال تو يگانـه…
تو را چه بنامم ؟؟!!!
بگذار فقط اشكم شود از هر مژه چون سيل روانـه
يگانـه معبودم هر گاه كه داغ مى بينم، کعبه بتخانه بهانه است يادم مى آيد كه هنوز زنده ام …
شايد باز هم بايد داغ و داغهاى ديگرى ببينم !!!
واى كاش اين داغ بى بازگشت باشد ،
نمى خواهم كفر بگويم ، اما تو بگو چگونـه آرام بنشينم و نظاره گر اين عمر اجبارى باشم که تا اينگونـه بچرخد و غلتان غلتان همى برود تاگور و …
حال من فقط مى نشينم چنان نشستنى سجده وار و هى انتظار مى كشم و هى چشم مى چرخانم و هى تمنا مى كنم كه اين بار تو ديوار خانۀ شيطان را ويران كنى آخر دستانم ديگر ناى پرتاب حتى ذره اى خاك را ندارد چه رسد بـه قلوه سنگِ سخت…!
معبودا
بگذار با فرياد خون آلود اين بار صدايت كنم
و بگويم خسته ام از اين فقر انسان
بگذار فرياد ب
موج هاى سخت طوفان هاى روح
هست صد چندان كه بُد طوفان نوح
گويا درون هنگام وداع جبرئيلت با آدم
خاك كرديم انسان بودنمان را و حال درون هياهوى روزگار
از آرزو و تمنا دم مى زنيم …
شايد خودمان را بـه فراموشى زده ايم
بعيد هست كه تو آموزگار بى ترحمى باشى …
تو مى آموزى و من فراموش مى كنم ، نـه ، خودم را بـه فراموشى نمى .
چگونـه از ياد ببرم كه انسانم و از زير بوتۀ نسيان، سر بر نياورده ام ؟!
بار الها
همان زمان كه دنيا را وارونـه نشانم دادى و من غريبانـه اشك ريختم و صداى الله واكبر اذانت درون گوشم خوانده شد و جانم را آرام كرد دريافتم كه من آدمم و ، اشرف مخلوقات ،
ولى چگونـه معرفت را درون مكتبت نياموختم …
و امروز چگونـه مى خواهى كه با كفن صلحى كنم جهانى ؟
امروز چه ؟؟؟!! نمى بينى؟ روزگار دارد تنور لالۀ رفتن سفيد پوشانت را داغ مى كند…
اصلاً چه فايده از گفتن ؟
مگر فرقى هم مى كند ؟
خدوندا كفر نمى گويم ،بى تابم .
دريغ از اين همـه با هم نمايى و تنـهايى !!
اى عاطفۀ بهار برخيز
سراغ غيرت تو را از كدامين آسمان بگيرم ؟
آخر چند روزى هست با آسمان هم قهر كرده ام
يك لحظۀ بى قرار برخير
نمى بينى ؟
چه تلخ هست در پاييز،
پاييز را ديدن…
اى نغمۀ هر هزار برخيز …
اين بار خورشيد گويا دير بيدار شد
اين بار خورشيد درون رفت هاى بى برگشت سخت سكوت اختيار كرده و نااميد هست شايد او نيز فهميده روز بـه پايان رسيده …
اما آفتاب
كاش برگردى ، برگردى كاش ،
نمى بينى دلمان را درون سرزمين آرزوها درون دشت تمنا جا گذاشتيم ، مگر نـه اين كه مى گويند ما جمله امانتيم ؟!
آفتاب تو آبروى جهان را حفظ كن …
خدايا بگذار و اجازه بده بـه پاس آبروى ابراهيم كه بـه قربانگاه رفت و اسماعيل را هديۀ شرافت ِ انسانى كرد
هفت باديه را طى كنم وخاك كوى تو را بر سربريزم و سر بر آسمانت بگيرم وفرياد ب،
آفتااااااب ديدار من و تو بـه قيامت و گله كنم از همان آسمانى كه قصۀ اصحاب فيل درون گوشم زمزمـه مى كرد و من بـه خيال داشتنِ خورشيد سوززززززان شب آرام سر بر بالش مى گذاشتم و صبح بـه استقبالش مى رفتم .
نگو كه تمام باورهايم ويران شده نگو كه آسمان كعبه سكوت كرده …
كه خدا حتى حتى يك نسيم سبكبال ره بـه سوى تو دارد.
باور مى كنى اين بارمرگم آرزوست ؟!
خدايا معناى بصيرت و بصر اين هست ؟؟؟؟!!
بيا مرا ببر اى عشق با خودت بـه سفر
مرا زخويش بگير و مرا زخويش ببر …
دلم زدست زمين و زمان بـه تنگ آمد
مرا ببر بـه زمين و زمانـه اى ديگر
مى دانى خدايا ديگر معناى سكوت هاى تو را مى فهمم،
مى فهمم از كوته نظرى هاى بنده ات بزرگوارانـه مى گذرى
ولى اين رسمِ عهد جبرئيل و آدم هنگام وداع نبود
گويا درون هنگام وداع از عهد آدم از همان آغاز كعبه سرزمين تو سرزمين تمنا و آروزى عاشقى بود و از همان دوران با آسمانت همراز شد انسان …
و من آدم اشرف مخلوقات از آغاز عالم با تو عاشقى را آموختم
ولى گويا تو هنوز فراموشت نشده سيبى كه انسان را از بهشت راند …
مى دانم اين رسمِ عاشقى نبود تو ببخش …
خداى من بـه كدامين راهِ بسته بـه ابليس سنگ ب
به كدامين ريسمانت چنگ ب؟! که تا خورشيد عاشقانـه بر خانۀ تو بتابد و طنين الله و اكبر گوش زمان را پركند تو فقط بگو :
خورشيد آسمان كعبه را درون كدامين دادگاه الهى بـه محاكمـه مى كشانى ؟؟؟!
پاى سوگنامۀ كدامين زائر عاشقت را مُهر مى زنى که تا مـهمان بهشت تو شوند ؟!
كدام وعدۀ الهى ديوار هاى بسته را ويران خواهد كرد كه محشر صبح عيد قربان سكوت خورشيد را بـه زلالى چشمۀ زمزم عفو كند .
خدايا مى بينى ديگر سكوت جايز نيست
نشانى برما بفرست كه از گوشـه گوشـه دنيا سنگ را عاشقانـه بـه سمتِ شيطان پرت كند، انسان …
خدايا بار ديگر بگذار مسلمانانت با رسول تو بيعت كنند ،
بگذار سرزمين منا شكوه مسلمانى را جشن بگيرد …
بگذار فقط يك بار ديگر جبرئيل از آدم بخواهد که تا نيازش را بـه تو بگويد و آنگاه خواهى ديد كه چگونـه
ياران محمد بر آسمان كعبه آرزويشان را فرياد خواهند زد آنـهم فقط
با الله و اكبر
خدايا اجازه مى دهى بار ديگر با شرمسارى بـه آسمانت خيره شوم و نامت را صدا كنم ؟؟؟؟؟
رو سياهم تو ببخش …
در ميكده و دير كه جانانـه تويى تو
مقصود من از كعبه و بتخانـه تويى تو …
عزادار شيعه
ژيلا صادقى
شبكه ٣
2 مـهر 1394

. کعبه بتخانه بهانه است . کعبه بتخانه بهانه است : کعبه بتخانه بهانه است




[مقصود تویی کعبه و بتخانـه بهانـه - وبسایت شخصی ژیلا صادقی کعبه بتخانه بهانه است]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Tue, 19 Jun 2018 21:32:00 +0000